[فعل]

to distinguish

/dɪˈstɪŋgwɪʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: distinguished] [گذشته: distinguished] [گذشته کامل: distinguished]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمایز دادن تمایز قائل شدن، تمیز دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تشخیص دادن تمیز دادن
to distinguish between A and B
تمایز دادن بین (آ) و (ب)
  • 1. He's colorblind and can't distinguish the difference between red and green easily.
    1. او کور رنگی دارد و نمی‌تواند تفاوت بین (رنگ) قرمز و سبز را به راحتی تمایز دهد.
  • 2. It's important to distinguish between business and pleasure.
    2. مهم است که بین کار و تفریح تمایز قائل شد.
to distinguish A from B
تمایز دادن (آ) از (ب)
  • It was hard to distinguish one twin from the other.
    تمایز دادن یکی از دوقلوها از دیگری دشوار بود.
to distinguish A and B
تمایز (آ) و (ب)
  • Sometimes reality and fantasy are hard to distinguish.
    گاهی تمایز دادن واقعیت و خیال دشوار است.

2 متمایز کردن جدا کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشخص کردن
to distinguish A from B
(آ) را از (ب) متمایز کردن
  • His great skill distinguishes him from the rest of the team.
    مهارت عالی‌اش، او را از بقیه تیم متمایز می‌کند.

3 دیدن تشخیص دادن

to distinguish something/somebody
چیزی/کسی را تشخیص دادن
  • I couldn't distinguish anything in the darkness.
    نمی‌توانستم در تاریکی هیچ چیز را ببینم [تشخیص دهم].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان