1 . (در دست) داشتن و به کار بردن (به‌عنوان ابزار یا سلاح) 2 . اعمال کردن (قدرت و...)
[فعل]

to wield

/wiːld/
فعل گذرا
[گذشته: wielded] [گذشته: wielded] [گذشته کامل: wielded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (در دست) داشتن و به کار بردن (به‌عنوان ابزار یا سلاح)

مترادف و متضاد brandish
  • 1.He was wielding a large knife.
    1. او داشت یک چاقوی بزرگ را به‌عنوان سلاح به‌کار می‌برد.

2 اعمال کردن (قدرت و...)

  • 1.She wields enormous power within the party.
    1. او در حزب قدرت زیادی اعمال می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان