Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . همسر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
wife
/waɪf/
قابل شمارش
[جمع: wives]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
همسر
زن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خانم
همسر
زن
زوجه
عیال
مترادف و متضاد
consort
mate
spouse
woman
husband
man
1.I met Greg's wife for the first time.
1. من برای اولین بار همسر "گرگ" را دیدم.
2.She's his third wife.
2. او همسر سوم اوست.
ex-wife/former wife
همسر سابق
He threatened to kill his ex-wife’s boyfriend.
او تهدید کرد که دوستپسر زن سابقش را بکشد.
working wife
همسر شاغل
an increase in the number of working wives
افزایش تعداد همسران [خانمهای] شاغل
husband and wife
زن و شوهر
I now pronounce you husband and wife.
اکنون شما را زن و شوهر مینامم.
کاربرد واژه wife به معنای زن، همسر
واژه wife در فارسی به معنای زن، همسر است. "همسر" به شریک زندگی یک مرد گفته میشود که بهطور قانونی با او ازدواج کرده باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
wield
width
widowhood
widower
widowed
wig
wig out
wiggle
wiggly
wiki
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان