[فعل]

to amalgamate

/əˈmælgəˌmeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: amalgamated] [گذشته: amalgamated] [گذشته کامل: amalgamated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ادغام کردن آمیختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ادغام کردن جوش خوردن
مترادف و متضاد blend combine merge separate
  • 1.he amalgamated his company with another.
    1. او شرکتش را با (شرکتی) دیگر ادغام کرد.
  • 2.to amalgamate two races
    2. آمیختن دو نژاد (با یکدیگر)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان