[فعل]

to articulate

/ɑːrˈtɪkjuleɪt/
فعل گذرا
[گذشته: articulated] [گذشته: articulated] [گذشته کامل: articulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلفظ کردن بیان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اَدا کردن
  • 1.When children first learn to talk, there are some sounds that they find difficult to articulate.
    1. وقتی کودکان ابتدا یاد می‌گیرند که صحبت کنند، آواهایی می‌یابند که تلفظ کردنشان دشوار است.
[صفت]

articulate

/ɑːrˈtɪkjuleɪt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more articulate] [حالت عالی: most articulate]

2 واضح شمرده، سلیس

  • 1.All we could hear were loud sobs, but no articulate words.
    1. تنها چیزی که می‌توانستیم بشنویم هق‌هق بلند بود، اما هیچ واژه واضحی به گوش نمی‌رسید.

3 سخنور خوش‌بیان، خوش‌صحبت

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوش‌سخن
  • 1.He was unusually articulate for a ten-year-old.
    1. او به عنوان پسری ده ساله به طرز غیرمعمولی خوش‌بیان بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان