[فعل]

to bleed

/bliːd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: bled] [گذشته: bled] [گذشته کامل: bled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خونریزی داشتن خون آمدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خون آمدن خونریزی کردن
مترادف و متضاد hemorrhage lose blood
  • 1.I cut my hand and it’s bleeding.
    1. دستم را بریدم و دارد از آن خون می‌آید.
  • 2.Your arm is bleeding.
    2. بازویت خونریزی دارد [از بازویت خون می‌آید].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان