[اسم]

blemish

/ˈblɛmɪʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقص عیب

معادل ها در دیکشنری فارسی: خدشه
مترادف و متضاد flaw imperfection
  • 1.the girl's hands were without a blemish.
    1. دست های آن دختر بی نقص بودند.
[فعل]

to blemish

/ˈblɛmɪʃ/
فعل گذرا

2 بدنام کردن بی‌آبرو کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مفتضح کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان