[فعل]

to burst into

/bɜrst ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: burst into] [گذشته: burst into] [گذشته کامل: burst into]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (ناگهان) وارد شدن

مترادف و متضاد enter suddenly
  • 1.He suddenly burst into the room.
    1. او ناگهان وارد اتاق شد.

2 ناگهان زیر (گریه یا خنده و...) زدن

  • 1.She put the phone down and burst into tears.
    1. او تلفن را قطع کرد و (ناگهان) زیر گریه زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان