Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تعریف
2 . تعریف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
compliment
/ˈkɑmpləmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تعریف
تحسین، ستایش
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تحسین
تعارف
تعریف
مترادف و متضاد
accolade
commendation
praise
tribute
1.Emma gave me a compliment on my new haircut.
1. "اما" از مدل موی جدیدم تعریف کرد.
2.she paid me an enormous compliment.
2. او تعریف بزرگی از من کرد.
[فعل]
to compliment
/ˈkɑmpləmənt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: complimented]
[گذشته: complimented]
[گذشته کامل: complimented]
صرف فعل
2
تعریف کردن
مورد تحسین قرار دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعریف کردن
تمجید کردن
1.They complimented me on my cooking.
1. آنها از آشپزی من تعریف کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
complicity
complicit
complication
complicated
complicate
complimentary
compliments slip
comply
compo
component
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان