Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مورد اعتماد قرار دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to confide
/kənˈfaɪd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: confided]
[گذشته: confided]
[گذشته کامل: confided]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مورد اعتماد قرار دادن
درد دل کردن (با کسی در نتیجه اعتماد)، (راز و ... را با کسی) در میان گذاشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درد دل کردن
1.He confided his fears to his mother.
1. او ترسهایش را با مادرش در میان گذاشت.
2.He confided in his brother.
2. او برادرش را مورد اعتماد قرار داد [او با برادرش درد دل کرد].
تصاویر
کلمات نزدیک
confidante
confidant
confetti
confessor
confessional
confidence
confidence trick
confident
confidential
confidentiality
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان