Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فروکش کردن
2 . کاهش دادن
3 . کوچک و کماهمیت نشان دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to diminish
/dɪˈmɪnɪʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: diminished]
[گذشته: diminished]
[گذشته کامل: diminished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فروکش کردن
کم شدن، کاهش یافتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کاهش یافتن
کم شدن
مترادف و متضاد
decline
decrease
reduce
increase
1.The excessive heat diminished as the sun went down.
1. گرمای شدید با غروب کردن خورشید فروکش کرد.
2.Your pain should diminish gradually over the next two or three hours.
2. درد شما باید به تدریج بعد از دو یا سه ساعت کم شود.
2
کاهش دادن
کم کردن، کاستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کم کردن
مترادف و متضاد
curtail
lessen
reduce
weaken
increase
1.These drugs diminish blood flow to the brain.
1. این مواد مخدر جریان خون به مغز را کاهش میدهند.
3
کوچک و کماهمیت نشان دادن
مترادف و متضاد
belittle
1.I don't wish to diminish the importance of their contribution.
1. قصد ندارم اهمیت کمک آنها را کوچک و کماهمیت نشان دهم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
dimension
dim sum
dim
dilute
dill weed
diminutive
dimly
dimocarpus longan
dimple
dimpled
کلمات نزدیک
dimensions
dimensional
dimension
dime novel
dime a dozen
diminished
diminuendo
diminutive
dimly
dimmer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان