Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تمایز دادن
2 . متمایز کردن
3 . دیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to distinguish
/dɪˈstɪŋgwɪʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: distinguished]
[گذشته: distinguished]
[گذشته کامل: distinguished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تمایز دادن
تمایز قائل شدن، تمیز دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تشخیص دادن
تمیز دادن
to distinguish between A and B
تمایز دادن بین (آ) و (ب)
1. He's colorblind and can't distinguish the difference between red and green easily.
1. او کور رنگی دارد و نمیتواند تفاوت بین (رنگ) قرمز و سبز را به راحتی تمایز دهد.
2. It's important to distinguish between business and pleasure.
2. مهم است که بین کار و تفریح تمایز قائل شد.
to distinguish A from B
تمایز دادن (آ) از (ب)
It was hard to distinguish one twin from the other.
تمایز دادن یکی از دوقلوها از دیگری دشوار بود.
to distinguish A and B
تمایز (آ) و (ب)
Sometimes reality and fantasy are hard to distinguish.
گاهی تمایز دادن واقعیت و خیال دشوار است.
2
متمایز کردن
جدا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشخص کردن
to distinguish A from B
(آ) را از (ب) متمایز کردن
His great skill distinguishes him from the rest of the team.
مهارت عالیاش، او را از بقیه تیم متمایز میکند.
3
دیدن
تشخیص دادن
to distinguish something/somebody
چیزی/کسی را تشخیص دادن
I couldn't distinguish anything in the darkness.
نمیتوانستم در تاریکی هیچ چیز را ببینم [تشخیص دهم].
تصاویر
کلمات نزدیک
distinctly remember
distinctly
distinctively
distinctive smell
distinctive
distinguishable
distinguished
distinguishing
distort
distorted
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان