[اسم]

expense

/ɪkˈspens/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هزینه

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرج هزینه
  • 1.medical expenses
    1. هزینه های درمانی
  • 2.The payments he gets barely cover his expenses.
    2. حقوقی که او می گیرد به ندرت هزینه هایش را پرداخت می کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان