[اسم]

explosion

/ɪkˈsploʊ.ʒən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انفجار

معادل ها در دیکشنری فارسی: انفجار
مترادف و متضاد detonation
  • 1.Some witnesses said they heard an explosion before the plane hit the ground.
    1. چند شاهد گفتند که قبل از اینکه هواپیما سقوط کند صدای انفجار شنیدند.
  • 2.There were two loud explosions and then the building burst into flames.
    2. دو انفجار بلند به صدا رسید و بعد ساختمان آتش گرفت.
gas/bomb explosion
انفجار گاز/بمب

2 رشد سریع (و ناگهانی)

the recent population explosion
رشد سریع جمعیتی در سال‌های اخیر
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان