[فعل]

to interdict

/ˈɪntərˌdɪkt/
فعل گذرا
[گذشته: interdicted] [گذشته: interdicted] [گذشته کامل: interdicted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قدغن کردن ممنوع کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ممانعت کردن
مترادف و متضاد ban forbid prohibit permit
  • 1.Society will never interdict sex.
    1. جامعه هرگز مقاربت را قدغن نخواهد کرد.

2 بازداری کردن (نظامی) ممانعت کردن، باز داشتن

مترادف و متضاد impede intercept obstruct
army efforts to interdict enemy shipments
تلاش‌های ارتش برای باز داشتن محموله‌های دشمن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان