[صفت]

main

/meɪn/
قابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اصلی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اصلی مرکزی عمده
مترادف و متضاد chief dominant major principal minor subsidiary
main course/road/building ...
غذا/جاده/ساختمان و... اصلی
  • 1. He's our main player.
    1. او بازیکن اصلی ماست.
  • 2. The main problem in the health care system is lack of resources.
    2. مشکل اصلی سیستم [مراقبت‌های] بهداشتی، کمبود منابع است.
[اسم]

main

/meɪn/
قابل شمارش

2 لوله اصلی سیم اصلی

  • 1.a leaking gas main
    1. یک لوله اصلی گاز نشتی دار
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان