[اسم]

man

/mæn/
قابل شمارش
[جمع: men]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مرد

معادل ها در دیکشنری فارسی: رجل مرد
مترادف و متضاد adult male bloke guy male mister woman
  • 1.Come on, now—be a man.
    1. زود باش حالا؛ مرد باش.
a young man
یک مرد جوان
  • On the way, a young man waved to me.
    سر راه، مردی جوان به من دست تکان داد.
men and women
مردان و زنان
  • Men and women use their brains differently.
    مردان و زنان از مغزشان به‌طور متفاوت استفاده می‌کنند.
the man in the green jacket
مردی که کت سبز پوشیده
  • I don't know the man in the green jacket.
    من مردی که کت سبز پوشیده را نمی‌شناسم.
the men's 400 meters champion
قهرمان دوی 400 متر مردان
  • He is the men's 400 meters champion.
    او قهرمان دوی 400 متر مردان است.
a good-looking young man
یک مرد جوان جذاب
  • My son is a good-looking young man.
    پسرم یک مرد جوان جذاب [خوش‌تیپ] است.
توضیحاتی در رابطه با اسم man
معادل فارسی اسم man "مرد" است. man به یک انسان مذکر بالغ گفته می‌شود. توجه کنید که men حالت جمع اسم man است و mans اشتباه است. مثال:
"a young man" (یک مرد جوان)
"the man in the green jacket" (مردی که کت سبز پوشیده)
نکته: واژه man به معنای مرد، به ویژگی‌هایی مانند شجاعت، قدرت و ... که معمولاً به مردها نسبت داده می‌شود هم اشاره دارد.

2 انسان بشر، آدم

معادل ها در دیکشنری فارسی: آدم آدمی انسان بشر تنابنده
مترادف و متضاد human human being
  • 1.All men must die.
    1. همه انسان‌ها باید بمیرند.
  • 2.Man is still more intelligent than the cleverest robot.
    2. انسان هنوز از باهوش‌ترین ربات، باهوش‌تر است.
early/modern/Prehistoric man
انسان اولیه/معاصر/ماقبل تاریخ
  • Now suddenly I understood the tragedy of modern man.
    اکنون ناگهان تراژدی انسان مدرن را درک کردم [فهمیدم].
توضیحاتی در رابطه با اسم man به معنای بشر و انسان
اسم man در این مفهوم هم می‌تواند به یک انسان یا فرد اشاره داشته باشد و هم به‌طور کلی به گونه بشر که شامل همه انسان‌ها و یا به انسان‌های دوره به‌خصوصی از تاریخ. مثال:
".Man is still more intelligent than the cleverest robot" (انسان هنوز از باهوش‌ترین ربات، باهوش‌تر است.)
نکته: man در مفهوم بشر یا انسان‌ها غیرقابل شمارش و در مفهوم یک فرد یا یک انسان قابل شمارش است.

3 رفیق (برای اشاره به یک مرد)

مترادف و متضاد dude
  • 1.Hey man. Shut up!
    1. هی رفیق. خفه شو!
  • 2.Nice shirt, man!
    2. چه پیراهن زیبایی رفیق!

4 شوهر دوست پسر

مترادف و متضاد boyfriend husband
  • 1.I now pronounce you man and wife.
    1. اکنون شما را زن و شوهر اعلام می‌کنم.
  • 2.What's her new man like?
    2. شوهر جدیدش چطور است؟

5 خدمتکار (مرد) نوکر

مترادف و متضاد male servant manservant
  • 1.My man will drive you home.
    1. خدمتکار من تو را با اتومبیل به خانه می‌رساند.

6 کارگر (مرد)

مترادف و متضاد male worker
  • 1.Over 700 men were fired.
    1. بیش از 700 کارگر اخراج شدند.
  • 2.The conditions in which the men were working were terrible.
    2. شرایطی که کارگران داشتند در آن کار می‌کردند افتضاح بود.

7 سرباز افراد (جمع)

مترادف و متضاد soldier
  • 1.The officer refused to let his men take part in the operation.
    1. آن افسر از اینکه اجازه دهد سربازانش [افرادش] در آن عملیات شرکت کنند، امتناع کرد.
[حرف ندا]

man

/mæn/

8 ای بابا وای

informal
مترادف و متضاد wow!
  • 1.Man, that was great!
    1. رفیق، آن عالی بود!
  • 2.Man, that’s a great car!
    2. وای، عجب ماشینیه!
  • 3.Oh man! I can’t believe I forgot my keys!
    3. ای بابا! باورم نمیشه کلیدام رو یادم رفته بیارم!
[فعل]

to man

/mæn/
فعل گذرا
[گذشته: manned] [گذشته: manned] [گذشته کامل: manned]

9 اداره کردن گرداندن، دفاع کردن

مترادف و متضاد defend operate run work at
to man something
از چیزی دفاع کردن
  • Soldiers manned barricades around the city.
    سربازان از راهبندهای اطراف شهر دفاع کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان