مترادف و متضاد
adult male
bloke
guy
male
mister
woman
1.Come on, now—be a man.
1.
زود باش حالا؛ مرد باش.
a young man
یک مرد جوان
On the way, a young man waved to me.
سر راه، مردی جوان به من دست تکان داد.
men and women
مردان و زنان
Men and women use their brains differently.
مردان و زنان از مغزشان بهطور متفاوت استفاده میکنند.
the man in the green jacket
مردی که کت سبز پوشیده
I don't know the man in the green jacket.
من مردی که کت سبز پوشیده را نمیشناسم.
the men's 400 meters champion
قهرمان دوی 400 متر مردان
He is the men's 400 meters champion.
او قهرمان دوی 400 متر مردان است.
a good-looking young man
یک مرد جوان جذاب
My son is a good-looking young man.
پسرم یک مرد جوان جذاب [خوشتیپ] است.
توضیحاتی در رابطه با اسم man
معادل فارسی اسم man "مرد" است. man به یک انسان مذکر بالغ گفته میشود. توجه کنید که men حالت جمع اسم man است و mans اشتباه است. مثال:
"a young man" (یک مرد جوان)
"the man in the green jacket" (مردی که کت سبز پوشیده)
نکته: واژه man به معنای مرد، به ویژگیهایی مانند شجاعت، قدرت و ... که معمولاً به مردها نسبت داده میشود هم اشاره دارد.
2.Man is still more intelligent than the cleverest robot.
2.
انسان هنوز از باهوشترین ربات، باهوشتر است.
early/modern/Prehistoric man
انسان اولیه/معاصر/ماقبل تاریخ
Now suddenly I understood the tragedy of modern man.
اکنون ناگهان تراژدی انسان مدرن را درک کردم [فهمیدم].
توضیحاتی در رابطه با اسم man به معنای بشر و انسان
اسم man در این مفهوم هم میتواند به یک انسان یا فرد اشاره داشته باشد و هم بهطور کلی به گونه بشر که شامل همه انسانها و یا به انسانهای دوره بهخصوصی از تاریخ. مثال:
".Man is still more intelligent than the cleverest robot" (انسان هنوز از باهوشترین ربات، باهوشتر است.)
نکته: man در مفهوم بشر یا انسانها غیرقابل شمارش و در مفهوم یک فرد یا یک انسان قابل شمارش است.
3
رفیق (برای اشاره به یک مرد)
مترادف و متضاد
dude
1.Hey man. Shut up!
1.
هی رفیق. خفه شو!
2.Nice shirt, man!
2.
چه پیراهن زیبایی رفیق!
4
شوهر
دوست پسر
مترادف و متضاد
boyfriend
husband
1.I now pronounce you man and wife.
1.
اکنون شما را زن و شوهر اعلام میکنم.
2.What's her new man like?
2.
شوهر جدیدش چطور است؟
5
خدمتکار (مرد)
نوکر
مترادف و متضاد
male servant
manservant
1.My man will drive you home.
1.
خدمتکار من تو را با اتومبیل به خانه میرساند.
6
کارگر (مرد)
مترادف و متضاد
male worker
1.Over 700 men were fired.
1.
بیش از 700 کارگر اخراج شدند.
2.The conditions in which the men were working were terrible.
2.
شرایطی که کارگران داشتند در آن کار میکردند افتضاح بود.
7
سرباز
افراد (جمع)
مترادف و متضاد
soldier
1.The officer refused to let his men take part in the operation.
1.
آن افسر از اینکه اجازه دهد سربازانش [افرادش] در آن عملیات شرکت کنند، امتناع کرد.
[حرف ندا]
man
/mæn/
8
ای بابا
وای
informal
مترادف و متضاد
wow!
1.Man, that was great!
1.
رفیق، آن عالی بود!
2.Man, that’s a great car!
2.
وای، عجب ماشینیه!
3.Oh man! I can’t believe I forgot my keys!
3.
ای بابا! باورم نمیشه کلیدام رو یادم رفته بیارم!