[اسم]

notice

/ˈnoʊtɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آگهی اطلاعیه، تابلو

معادل ها در دیکشنری فارسی: اطلاعیه اعلان
مترادف و متضاد announcement bill flyer information sheet poster
  • 1.I saw a notice in the paper announcing their marriage.
    1. من در روزنامه آگهی اعلام ازدواج آنها را دیدم.
  • 2.Kim reads everything, even notices of births, marriages, and deaths.
    2. "کیم" همه‌چیز را می‌خواهد، حتی آگهی‌های تولد، ازدواج و مرگ.
  • 3.There was a large notice on the wall saying "No Parking."
    3. تابلوی بزرگی روی دیوار بود که رویش نوشته بود "پارک کردن ممنوع".

2 اطلاع هشدار، تذکر

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخطار اطلاع اطلاع‌رسانی تذکر
مترادف و متضاد announcement information notification warning
to give notice
اطلاع/هشدار دادن
  • She left without giving notice.
    او بدون اطلاع دادن رفت.
until further notice
تا اطلاع بعدی
  • The building is closed until further notice.
    ساختمان تا اطلاع بعدی بسته است.
without notice
بدون اطلاع
  • Prices may be altered without notice.
    قیمت‌ها ممکن است بدون اطلاع تغییر یابد.

3 توجه

معادل ها در دیکشنری فارسی: اعتنا
مترادف و متضاد attention consideration observation regard
take no notice of
توجه نکردن
  • Take no notice of what he says.
    به چیزی که او می‌گوید توجه نکن.
not take any notice of
توجه نکردن
  • I didn't take any notice of his advice.
    به نصیحت او هیچ توجهی نکردم.
to bring something to one's notice
کسی را متوجه چیزی کردن/چیزی را به توجه کسی رساندن
  • It was Susan who brought the problem to my notice.
    "سوزان" بود که من را متوجه آن مشکل کرد.
to come to one's notice
توجه کسی را جلب کردن
  • Normally, the letter would not have come to my notice.
    در شرایط عادی، آن نامه توجه من را جلب نمی‌کرد.
sit up and take notice
توجه کردن
  • These protests have really made the government sit up and take notice.
    این اعتراضات واقعاً دولت را مجبور کرده است که توجه کند.
escape one's notice
مورد توجه قرار نگرفتن
  • I suppose my earlier request escaped your notice.
    گمان می‌کنم که درخواست قبلی من مورد توجه‌تان قرار نگرفت.

4 نقد ادبی

مترادف و متضاد review
to get notice
نقد دریافت کردن
  • The play got good notices in the national press.
    آن نمایش نقدهای ادبی خوبی در مطبوعات ملی دریافت کرد.
to have notices
نقد داشتن
  • She had good notices in her first film.
    او نقدهای خوبی در فیلم اولش داشت.

5 اخطاریه (تخلیه منزل یا استعفا از کار) استعفانامه

معادل ها در دیکشنری فارسی: اخطاریه
مترادف و متضاد notification resignation
to hand in one's notice
استعفانامه خود را تحویل دادن
  • He has handed in his notice.
    او استعفانامه‌اش را تحویل داده است.
to give one's two weeks' notice
اخطاریه دوهفته‌ای استعفای خود را دادن
  • I'm giving my two weeks' notice.
    دارم اخطاریه دوهفته‌ای استعفایم را می‌دهم.
one month's/eviction notice
اخطاریه یک‌ماهه/تخلیه منزل
  • 1. We received an eviction notice today
    1. ما امروز اخطاریه تخلیه منزل دریافت کردیم.
  • 2. You must give one month's notice.
    2. شما باید اخطاریه یک‌ماهه بدهید.
[فعل]

to notice

/ˈnoʊtɪs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: noticed] [گذشته: noticed] [گذشته کامل: noticed]

6 متوجه شدن دیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: متوجه شدن
مترادف و متضاد note observe pay attention to perceive see disregard ignore overlook
  • 1.Mary waved at the man but he didn't seem to notice.
    1. "مری" برای آن مرد دست تکان داد، اما او به‌نظر ندید.
  • 2.People were making fun of him but he didn't seem to notice.
    2. مردم داشتند او را مسخره می‌کردند اما او به‌نظر متوجه نمی‌شد.
to notice somebody/something
متوجه کسی/چیزی شدن
  • The doctor noticed a small fracture in the patient's finger.
    دکتر متوجه یک شکستگی کوچک در انگشت بیمار شد.
to notice that…
متوجه شدن اینکه ...
  • I noticed (that) she was wearing a wig.
    من متوجه شدم (که) او کلاه‌گیس گذاشته بود.
to notice how/what...
متوجه شدن اینکه چقدر/چه...
  • Did you notice how Rachel kept looking at her watch?
    آیا متوجه شدی چقدر ریچل به ساعتش نگاه می‌کرد؟
to notice somebody/something do something
متوجه انجام کاری توسط کسی/چیزی شدن
  • I noticed them come in.
    من متوجه وارد شدن آنها شدم.
to notice somebody/something doing something
متوجه انجام کاری توسط کسی/چیزی شدن
  • I didn't notice him leaving.
    من متوجه رفتن او نشدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان