Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آگهی
2 . اطلاع
3 . توجه
4 . نقد ادبی
5 . اخطاریه (تخلیه منزل یا استعفا از کار)
6 . متوجه شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
notice
/ˈnoʊtɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آگهی
اطلاعیه، تابلو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اطلاعیه
اعلان
مترادف و متضاد
announcement
bill
flyer
information sheet
poster
1.I saw a notice in the paper announcing their marriage.
1. من در روزنامه آگهی اعلام ازدواج آنها را دیدم.
2.Kim reads everything, even notices of births, marriages, and deaths.
2. "کیم" همهچیز را میخواهد، حتی آگهیهای تولد، ازدواج و مرگ.
3.There was a large notice on the wall saying "No Parking."
3. تابلوی بزرگی روی دیوار بود که رویش نوشته بود "پارک کردن ممنوع".
2
اطلاع
هشدار، تذکر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخطار
اطلاع
اطلاعرسانی
تذکر
مترادف و متضاد
announcement
information
notification
warning
to give notice
اطلاع/هشدار دادن
She left without giving notice.
او بدون اطلاع دادن رفت.
until further notice
تا اطلاع بعدی
The building is closed until further notice.
ساختمان تا اطلاع بعدی بسته است.
without notice
بدون اطلاع
Prices may be altered without notice.
قیمتها ممکن است بدون اطلاع تغییر یابد.
3
توجه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اعتنا
مترادف و متضاد
attention
consideration
observation
regard
take no notice of
توجه نکردن
Take no notice of what he says.
به چیزی که او میگوید توجه نکن.
not take any notice of
توجه نکردن
I didn't take any notice of his advice.
به نصیحت او هیچ توجهی نکردم.
to bring something to one's notice
کسی را متوجه چیزی کردن/چیزی را به توجه کسی رساندن
It was Susan who brought the problem to my notice.
"سوزان" بود که من را متوجه آن مشکل کرد.
to come to one's notice
توجه کسی را جلب کردن
Normally, the letter would not have come to my notice.
در شرایط عادی، آن نامه توجه من را جلب نمیکرد.
sit up and take notice
توجه کردن
These protests have really made the government sit up and take notice.
این اعتراضات واقعاً دولت را مجبور کرده است که توجه کند.
escape one's notice
مورد توجه قرار نگرفتن
I suppose my earlier request escaped your notice.
گمان میکنم که درخواست قبلی من مورد توجهتان قرار نگرفت.
4
نقد ادبی
مترادف و متضاد
review
to get notice
نقد دریافت کردن
The play got good notices in the national press.
آن نمایش نقدهای ادبی خوبی در مطبوعات ملی دریافت کرد.
to have notices
نقد داشتن
She had good notices in her first film.
او نقدهای خوبی در فیلم اولش داشت.
5
اخطاریه (تخلیه منزل یا استعفا از کار)
استعفانامه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخطاریه
مترادف و متضاد
notification
resignation
to hand in one's notice
استعفانامه خود را تحویل دادن
He has handed in his notice.
او استعفانامهاش را تحویل داده است.
to give one's two weeks' notice
اخطاریه دوهفتهای استعفای خود را دادن
I'm giving my two weeks' notice.
دارم اخطاریه دوهفتهای استعفایم را میدهم.
one month's/eviction notice
اخطاریه یکماهه/تخلیه منزل
1. We received an eviction notice today
1. ما امروز اخطاریه تخلیه منزل دریافت کردیم.
2. You must give one month's notice.
2. شما باید اخطاریه یکماهه بدهید.
[فعل]
to notice
/ˈnoʊtɪs/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: noticed]
[گذشته: noticed]
[گذشته کامل: noticed]
صرف فعل
6
متوجه شدن
دیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
متوجه شدن
مترادف و متضاد
note
observe
pay attention to
perceive
see
disregard
ignore
overlook
1.Mary waved at the man but he didn't seem to notice.
1. "مری" برای آن مرد دست تکان داد، اما او بهنظر ندید.
2.People were making fun of him but he didn't seem to notice.
2. مردم داشتند او را مسخره میکردند اما او بهنظر متوجه نمیشد.
to notice somebody/something
متوجه کسی/چیزی شدن
The doctor noticed a small fracture in the patient's finger.
دکتر متوجه یک شکستگی کوچک در انگشت بیمار شد.
to notice that…
متوجه شدن اینکه ...
I noticed (that) she was wearing a wig.
من متوجه شدم (که) او کلاهگیس گذاشته بود.
to notice how/what...
متوجه شدن اینکه چقدر/چه...
Did you notice how Rachel kept looking at her watch?
آیا متوجه شدی چقدر ریچل به ساعتش نگاه میکرد؟
to notice somebody/something do something
متوجه انجام کاری توسط کسی/چیزی شدن
I noticed them come in.
من متوجه وارد شدن آنها شدم.
to notice somebody/something doing something
متوجه انجام کاری توسط کسی/چیزی شدن
I didn't notice him leaving.
من متوجه رفتن او نشدم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
notepad
noted
notecase
notebook computer
notebook
notice board
noticeable
noticeably
notorious
notornis
کلمات نزدیک
nothing of the sort
nothing of the kind
nothing like
nothing is too much trouble
nothing but
noticeable
noticeably
noticeboard
notifiable
notification
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان