[فعل]

to prise

/praɪz/
فعل گذرا
[گذشته: prised] [گذشته: prised] [گذشته کامل: prised]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با (اهرم و...) باز کردن با اهرم بلند کردن یا تکان دادن

مترادف و متضاد pry
  • 1.She used a knife to prise open the lid.
    1. او از یک چاقو برای باز کردن درب استفاده کرد.

2 به‌زور جدا کردن

  • 1.He prised her fingers from the bag and took it from her.
    1. او انگشتان او را به‌زور از کیف جدا کرد و کیف را از او گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان