Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زندانی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
prisoner
/ˈprɪznər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زندانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسیر
زندانی
مترادف و متضاد
convict
inmate
1.The number of prisoners serving life sentences has fallen.
1. تعداد زندانیان محکوم به حبس ابد کاهش یافته است.
2.They are demanding the release of all political prisoners.
2. آنها خواستار آزادی تمام زندانیان سیاسی هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
prison visitor
prison officer
prison
prism
prise
prisoner of conscience
prisoner of war
pristine
privacy
private
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان