Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زندان
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
prison
/ˈprɪzn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زندان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هلفدانی
زندان
ندامتگاه
محبس
مترادف و متضاد
jail
penal institution
1.He was sent to prison for five years.
1. او بهمدت 5 سال به زندان فرستاده شد.
2.She is in prison, awaiting trial.
2. او در زندان، منتظر محاکمه است.
a maximum-security prison
زندان فوق امنیتی
to be released from prison
از زندان آزاد شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
prism
prise
priscilla
priory
priority
prison officer
prison visitor
prisoner
prisoner of conscience
prisoner of war
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان