1.
From the window we could see the children playing in the yard.
1.
از پنجره میتوانستیم بچهها را ببینیم که در حیاط بازی میکنند.
2.
I'll see you later!
2.
بعدا میبینمت!
3.
I'm going to see a movie tonight!
3.
امشب (میخواهم) یک فیلم ببینم!
4.
Turn the light on so I can see.
4.
چراغ را روشن کن تا بتوانم ببینم.
see (that) …
دیدن اینکه ...
He could see (that) she had been crying.
او میتوانست ببیند که او داشت گریه میکرد.
see what, how ...
دیدن چه، چگونگی و ...
Did you see what happened?
دیدی چه اتفاقی افتاد؟
see somebody/something + adj
کسی/چیزی را (صفت) دیدن
I hate to see you unhappy.
اصلا دوست ندارم که ناراحت ببینمت.
see somebody/something doing something
کسی/چیزی را در حال انجام کاری دیدن
I saw you running in the park.
تو را در حال دویدن در پارک دیدم.
see somebody/something do something
کسی/چیزی را در حال انجام کاری دیدن
I saw you put the key in your pocket.
من تو را دیدم که کلید را در جیبت گذاشتی.
somebody/something is seen to do something
کسی/چیزی در حال انجام کاری دیده شدن
She was seen running away from the scene of the crime.
او در حال فرار از صحنه جرم دیده شده بود.
see to do something
برای انجام کاری (با چشم) دیدن
It was getting dark and I couldn't see to read.
داشت تاریک میشد و من نمیتوانستم برای مطالعه (خوب) ببینم.
کاربرد فعل see به معنای دیدن، نگاه کردن، ملاقات کردن
فعل see در مفهوم "دیدن" یا "نگاه کردن"
- این فعل اشاره دارد به استفاده از قدرت بینایی برای دیدن چیزی یا کسی و یا مطلع شدن از حضور چیزی یا کسی از طریق بینایی. این فعل در این مفهوم در جملات استمراری بهکار نمیرود. مثال:
".From the window we could see the children playing in the yard" (از پنجره میتوانستیم بچهها را ببینیم که در حیاط بازی میکنند.)
- فعل see در مفهوم "دیدن یا نگاه کردن" به معنای "تماشا کردن" (watch) نیز است. مثال:
".Fifty thousand people saw the match" (پنجاه هزار نفر مسابقه را دیدند [تماشا کردند].)
نکته: saw شکل گذشته فعل see است.
* مثال بالا اشاره به صبر کردن دارد.
فعل see در مفهوم "ملاقات کردن"
- این فعل در مفهوم "ملاقات کردن" به معنای به ملاقات کسی رفتن یا از کسی ملاقات کردن است که البته میتوان از معادل "دیدن" نیز در این مفهوم استفاده کرد، ولی "ملاقات کردن" رسمیتر است. این فعل در این مفهوم با جملات استمراری نیز به کار میرود. مثال:
".My mother is seeing the doctor again next week" (مادرم هفته آینده دوباره با دکتر ملاقات میکند.)
2
فهمیدن
متوجه شدن، پی بردن
مترادف و متضاد
comprehend
understand
misunderstand
I see
که اینطور/متوجهام
"It opens like this." "Oh, I see."
«اینطوری باز میشود.» «اوه، که اینطور.»
to see something
چیزی را فهمیدن
1.
He didn't see the joke.
1.
او متوجه شوخی نشد.
2.
I can see both sides of the argument.
2.
میتوانم هر دو طرف مباحثه را بفهمم.
to see the point
متوجه نکتهای شدن
I don't think she saw the point of the story.
من فکر نمیکنم او متوجه نکته داستان شده باشد.
see (that) …
متوجه این شدن که ...
Can’t you see (that) he’s taking advantage of you?
متوجه این نیستی که او دارد از تو سوءاستفاده میکند؟
to see what, why …
فهمیدن اینکه چه، چرا و ...
I see what you mean.
میفهمم که چه میگویی.
I don't see why not
چرا که نه، حتما
"Can we go swimming?" "I don't see why not."
«میتوانیم به شنا برویم؟» «چرا که نه.»
کاربرد فعل see به معنای فهمیدن
فعل see در مفهوم "فهمیدن" معمولا در جملههای استمراری بهکار نمیرود. این فعل به فهمیدن یک مطلب، فکر، ایده و ... توسط کسی اشاره میکند. مثال:
".I see what you mean" (میفهمم که چه میگویی [منظورت را میفهمم].)
3
مطمئن شدن
اطمینان حاصل کردن
مترادف و متضاد
be sure to
check
make sure
see that …
مطمئن شدن ...
1.
Could you see that the kids are in bed by 8 o'clock?
1.
میتوانی مطمئن شوی که بچهها ساعت 8 بخوابند؟
2.
Please see that you lock the door.
2.
لطفا مطمئن شو که در را قفل کنی.
3.
See that all the doors are locked before you leave.
3.
قبل از این که بروی مطمئن شو که همه درها قفل هستند.
کاربرد فعل see به معنای مطمئن شدن
فعل see در این مفهوم اشاره دارد به اطمینان حاصل کردن از چیزی که در واقع همان make sure است.
4
شاهد بودن
به خود دیدن
مترادف و متضاد
observe
witness
to see something
شاهد چیزی بودن
1.
This decade has seen huge technological advances.
1.
این دهه شاهد پیشرفتهای عظیم در زمینه تکنولوژی بوده است.
2.
This stadium has seen many thrilling football games.
2.
این ورزشگاه، شاهد مسابقات فوتبال هیجانانگیز بسیار زیادی بوده است.
5
تجربه کردن
مترادف و متضاد
experience
1.He has seen a great deal in his long life.
1.
او در [طی] زندگی طولانیاش، چیزهایی زیادی را تجربه کرده است.
2.It didn't surprise her—she had seen it all before.
2.
آن او را متعجب کرد، او همهچیز را قبلا تجربه کرده بود.