[اسم]

spawn

/spɔːn/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تخم (ماهی، قورباغه، نرم‌تنان و سخت‌پوستان)

[فعل]

to spawn

/spɔːn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: spawned] [گذشته: spawned] [گذشته کامل: spawned]

2 تخم‌ریزی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخم‌ریزی کردن
  • 1.The fish spawn among plants.
    1. ماهی در میان گیاهان تخم‌ریزی کرد.

3 (به‌میزان زیاد) تولید کردن ایجاد کردن

  • 1.New technology has spawned new business opportunities.
    1. فناوری جدید فرصت‌های کاری جدیدی ایجاد کرده‌است.

4 پس انداختن زاییدن

  • 1.Why had she married a man who could spawn a boy like that?
    1. او چرا با مردی ازدواج کرده بود که توانسته بود همچون پسری پس بیندازد؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان