Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . باز کردن (گره)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to untie
/ʌnˈtaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: untied]
[گذشته: untied]
[گذشته کامل: untied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باز کردن (گره)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باز کردن
1.I untied my shoelaces and kicked off my shoes.
1. من بند کفشم را باز کردم و کفشهایم را شوت کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
untidy
untangle
untamed
unsymmetrically
unsure
untimely
untrue
unused
unusual
unusually
کلمات نزدیک
untidy
unthinkable
unthankful
untested
untenable
until
until further notice
untimely
untiring
untold
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان