[صفت]

untimely

/ʌnˈtaɪmli/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more untimely] [حالت عالی: most untimely]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نابهنگام بی‌موقع، در وقت نامناسب

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌محل نابهنگام
مترادف و متضاد ill-timed
  • 1.His interruption was untimely.
    1. وقفه او نابهنگام بود.

2 پیش از موقع زودهنگام

مترادف و متضاد premature
  • 1.His mother's untimely death had a catastrophic effect on him.
    1. مرگ زودهنگام مادرش اثری فاجعه‌بار روی او گذاشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان