Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وسیله
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
utensil
/juːˈtensl/
قابل شمارش
[جمع: utensils]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وسیله
ابزار، ظرف
formal
مترادف و متضاد
device
implement
instrument
tool
1.Edward's baggage contained all the utensils he would need on the camping trip.
1. چمدان "ادوارد" حاوی تمام وسایلی بود که درطول اردو نیاز داشت.
2.Several utensils were untidily tossed about the kitchen.
2. چند تا از ظروف به صورت نامنظمی دور و بر آشپزخانه پرتاب شده بودند.
3.Some people are so old-fashioned that they reject the use of any modern utensil.
3. برخی از مردم به قدری قدیمی (سنتی) هستند که از استفاده از هرگونه وسیله جدید خودداری میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
ute
usury
usurping
usurper
usurped
uterus
utilitarian
utilitarianism
utilities
utility
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان