[اسم]

vagrancy

/ˈveɪɡrənsi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ولگردی بی‌خانمانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آوارگی دربدری سرگردانی
  • 1.He was convicted of drunkenness and vagrancy.
    1. او متهم به مستی و ولگردی شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان