خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ادغام کردن
[فعل]
to amalgamate
/əˈmælgəˌmeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: amalgamated]
[گذشته: amalgamated]
[گذشته کامل: amalgamated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ادغام کردن
آمیختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ادغام کردن
جوش خوردن
مترادف و متضاد
blend
combine
merge
separate
1.he amalgamated his company with another.
1. او شرکتش را با (شرکتی) دیگر ادغام کرد.
2.to amalgamate two races
2. آمیختن دو نژاد (با یکدیگر)
تصاویر
کلمات نزدیک
amalgam
ama
am
alzheimer’s disease
always use low beams in the fog.
amalgamated
amalgamation
amanda
amanuensis
amaranth
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان