Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . نقص
2 . بدنام کردن
[اسم]
blemish
/ˈblɛmɪʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نقص
عیب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خدشه
مترادف و متضاد
flaw
imperfection
1.the girl's hands were without a blemish.
1. دست های آن دختر بی نقص بودند.
[فعل]
to blemish
/ˈblɛmɪʃ/
فعل گذرا
صرف فعل
2
بدنام کردن
بیآبرو کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مفتضح کردن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
bleep
bleeding tooth
bleeding heart
bleeding
bleeder's disease
blemished
blench
blend
blend in
blende
کلمات نزدیک
bleeper
bleep
bleeding heart
bleeding
bleed
blench
blend
blended
blended family
blender
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان