خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تمرکز
[اسم]
concentration
/ˌkɑnsənˈtreɪʃən/
غیرقابل شمارش
1
تمرکز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تمرکز
1.I find that yoga improves my powers of concentration.
1. من فهمیدم که یوگا قدرت تمرکز من را تقویت میکند.
2.intense concentration
2. تمرکز شدید
3.The job demands a high level of concentration.
3. شغل، سطح بالایی از تمرکز را میخواهد.
4.The noise outside made concentration difficult.
4. سر و صدای بیرون تمرکز (کردن) را دشوار میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
concentrated
concentrate
concenter
conceive
conceivably
concentration camp
concentric
concept
concept album
conception
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان