خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کم داشتن
2 . کمبود
[فعل]
to lack
/læk/
فعل گذرا
[گذشته: lacked]
[گذشته: lacked]
[گذشته کامل: lacked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کم داشتن
نداشتن، کمبود داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فاقد بودن
مترادف و متضاد
be in need of
be without
require
want
enjoy
have
own
possess
to lack something
کمبود چیزی را داشتن
1. As an amateur dancer, Vincent knew that he lacked the professional touch.
1. "وینسنت" میدانست که به عنوان یک رقاص تازهکار آن حس حرفهای بودن را کم دارد.
2. His problem was that he lacked a variety of talents.
2. مشکل او این بود که کمبود انواعی از استعدادها را داشت.
3. Your daily diet should not lack fruits and vegetables.
3. رژیم غذایی روزانه شما نباید کمبود میوه و سبزیجات داشته باشد.
[اسم]
lack
/læk/
غیرقابل شمارش
2
کمبود
فقدان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نبود
عدم
فقدان
فقر
مترادف و متضاد
absence
dearth
deficiency
shortage
abundance
sufficiency
lack of something
کمبود چیزی
1. Her only problem is a lack of confidence.
1. تنها مشکل او کمبود اعتماد به نفس بود.
2. Lack of sleep had made him irritable.
2. کمبود خواب، او را عصبی کرده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
lachrymose
lacewing
laceration
lacerate
lace-ups
lack of access to clean water
lack of trust
lackadaisical
lackey
lacking
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان