خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مدیریت کردن
2 . موفق شدن
3 . از پس (چیزی یا کسی) برآمدن
[فعل]
to manage
/ˈmænɪdʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: managed]
[گذشته: managed]
[گذشته کامل: managed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مدیریت کردن
گرداندن، اداره کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اداره کردن
تمشیت دادن
گرداندن
مترادف و متضاد
be in charge of
control
direct
run
to manage something
چیزی را مدیریت کردن
1. to manage a department/project
1. مدیریت کردن یک بخش/پروژه
2. to manage a factory/bank/hotel/soccer team
2. اداره کردن یک کارخانه/بانک/هتل/تیم فوتبال
to manage somebody
کسی را مدیریت کردن
2
موفق شدن
توانستن
مترادف و متضاد
accomplish
achieve
do
succeed in
to manage to do something
موفق شدن در انجام کاری
Did you manage to get any bread?
موفق شدی نان بگیری [بخری]؟
3
از پس (چیزی یا کسی) برآمدن
ساختن (با وضع و...)، گذراندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از عهده برآمدن
به کاری پرداختن
سر و کله زدن
to manage with/without somebody/something
با/بدون کسی/چیزی از پس چیزی برآمدن
How do you manage without a car?
بدون ماشین چطور از پس کارهایت برمیآیی؟
to manage on something
با چیزی ساختن
He has to manage on less than £100 a week.
او مجبور است با هفتهای کمتر از 100 پوند بسازد [روزگار بگذراند].
تصاویر
کلمات نزدیک
manacle
mana
man-made
man-eating
man of letters
manageable
managed
management
management team
manager
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان