خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نظارهگر
[اسم]
onlooker
/ˈɑːnlʊkər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نظارهگر
شاهد عینی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناظر
مترادف و متضاد
bystander
1.A crowd of curious onlookers soon gathered to see what was happening.
1. جمعیتی از نظارهگران کنجکاو زود جمع شدند تا ببیند چه خبر است.
2.A crowd of onlookers gathered at the scene of the crash.
2. جماعتی از شاهدان عینی در صحنه تصادف جمع شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
online community
online
onion ring
onion
ongoing
only
only child
only just
onomatopoeia
onomatopoeic
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان