1 . پلیس 2 . نظم برقرار کردن
[اسم]

police

/pəˈliːs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پلیس

معادل ها در دیکشنری فارسی: نیروی انتظامی پلیس پلیسی
مترادف و متضاد law enforcement officers officers of the law
  • 1.I think you should call the police.
    1. فکر کنم باید به پلیس زنگ بزنید.
  • 2.The police are investigating him.
    2. پلیس در حال بازپرسی او است.
[فعل]

to police

/pəˈliːs/
فعل گذرا
[گذشته: policed] [گذشته: policed] [گذشته کامل: policed]

2 نظم برقرار کردن آرامش و نظم را حفظ کردن

  • 1.The border will be policed by UN officials.
    1. نظم مرزها توسط مامورین سازمان ملل برقرار می‌شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان