خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پلیس
2 . نظم برقرار کردن
[اسم]
police
/pəˈliːs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پلیس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نیروی انتظامی
پلیس
پلیسی
مترادف و متضاد
law enforcement officers
officers of the law
1.I think you should call the police.
1. فکر کنم باید به پلیس زنگ بزنید.
2.The police are investigating him.
2. پلیس در حال بازپرسی او است.
[فعل]
to police
/pəˈliːs/
فعل گذرا
[گذشته: policed]
[گذشته: policed]
[گذشته کامل: policed]
صرف فعل
2
نظم برقرار کردن
آرامش و نظم را حفظ کردن
1.The border will be policed by UN officials.
1. نظم مرزها توسط مامورین سازمان ملل برقرار میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
polenta
polemical
polemic
polecat
poleaxe
police certificate
police constable
police department
police dog
police force
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان