خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تسریع کردن
2 . تحریک شدن
3 . تند شدن
[فعل]
to quicken
/ˈkwɪkən/
فعل گذرا
[گذشته: quickened]
[گذشته: quickened]
[گذشته کامل: quickened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تسریع کردن
شتاب دادن، تند کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تند کردن
formal
1.Ray glanced at his watch and quickened his pace.
1. "ری" به ساعتش نگاهی انداخت و سرعتش را تندتر کرد.
2
تحریک شدن
برانگیخته شدن
1.His interest quickened as he heard more about the plan.
1. علاقهاش برانگیخته شد، وقتی بیشتر درباره نقشه شنید.
3
تند شدن
سریع شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تند شدن
1.She felt her heartbeat quicken as he approached.
1. او حس کرد ضربان قلبش با نزدیک شدن او تند شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
quick-witted
quick-tempered
quick snack
quick on one's feet
quick buck
quicker than you can say jack robinson
quickie
quicklime
quickly
quicksand
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان