خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بارها
[قید]
repeatedly
/rɪˈpiːtɪdli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بارها
مکرر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دمبهدم
وقت و بیوقت
مکررا
کرارا
1.He phoned the office repeatedly, hoping his package had been found.
1. او بارها به شرکت تلفن کرد، به امید اینکه بستهاش پیدا شده باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
repeated
repeatable
repeat
repeal
repayment
repel
repellent
repent
repentance
repentant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان