خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جدی
[صفت]
serious
/ˈsɪriəs/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more serious]
[حالت عالی: most serious]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جدی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جدی
حاد
خطیر
وخیم
مترادف و متضاد
important
significant
funny
silly
1.Please don't laugh - I'm being serious.
1. لطفاً نخندید؛ من جدی هستم [صحبت میکنم].
a serious illness/problem/offence ...
یک بیماری/مشکل/جرم و... جدی
1. a serious illness
1. یک بیماری جدی
2. A shortage of space has become a serious problem in a lot of schools.
2. کمبود فضا به مشکلی جدی در بسیاری از مدارس تبدیل شدهاست.
3. He is a serious man.
3. او یک مرد جدی است.
4. There were no reports of serious injuries.
4. گزارشاتی از صدمات جدی وجود نداشت.
serious about doing something
جدی درباره انجام چیزی
Is she serious about going to live abroad?
آیا او درباره زندگی در خارج جدی است؟
serious about somebody/something
جدی درباره کسی/چیزی
He's really serious about Penny and wants to get engaged.
او واقعاً درباره پنی جدی بود و میخواست نامزد شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
series
serialized
serialize
serial port
serial number
serious-looking
seriously
seriousness
sermon
sermonize
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان