خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ایستادن
2 . تحمل کردن
3 . قرار داشتن
4 . قرار دادن
5 . کاندیدا شدن
6 . بلند شدن
7 . پابرجا ماندن (پیشنهاد، تصمیم و ...)
8 . موضع (بهخصوصی) داشتن
9 . ارتفاع داشتن
10 . دکه
11 . جا
12 . موضع
13 . دفاع
14 . جایگاه شهود (دادگاه)
15 . ایستگاه (بهویژه تاکسی)
16 . سکو (گوینده، گروه موسیقی یا ارکستر)
17 . توقف
[فعل]
to stand
/stænd/
فعل ناگذر
[گذشته: stood]
[گذشته: stood]
[گذشته کامل: stood]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ایستادن
سرپا بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایستادن
سر پا بودن
مترادف و متضاد
be on one's feet
lie
sit
1.Don't just stand there—do something!
1. فقط [بیکار] آنجا نایست؛ کاری بکن!
2.She was too weak to stand.
2. او برای ایستادن بیش از حد ضعیف بود.
to stand still
بیحرکت ایستادن
Stand still and listen to me.
بیحرکت بایست و به من گوش بده.
to stand on tiptoe/stand on one's toes
روی نوک پا ایستادن
If he stood on tiptoe, he could reach the shelf.
اگر روی نوک پا میایستاد، دستش میتوانست به آن طبقه برسد.
to stand (somewhere) doing something
(جایی) ایستادن و کاری انجام دادن
1. They just stood there laughing.
1. آنها فقط آنجا ایستادند و خندیدند.
2. We stood watching the rain fall.
2. ما ایستادیم و بارش باران را تماشا کردیم.
to stand back/aside
عقب/کنار ایستادن
She stood back to let him in.
او عقب ایستاد تا اجازه دهد او وارد شود.
left standing
سرپا/پابرجا ماندن
After the earthquake, only a few houses were left standing.
بعد از زلزله، فقط چندتا خانه سرپا ماندند [ویران نشدند].
2
تحمل کردن
informal
مترادف و متضاد
bear
tolerate
withstand
to stand somebody/something
کسی/چیزی را تحمل کردن
1. His heart won't stand the strain much longer.
1. قلب او فشار را دیگر تحمل نخواهد کرد.
2. I can't stand the sight of blood.
2. نمیتوانم دیدن خون را تحمل کنم.
3. I can’t stand him.
3. نمیتوانم او را تحمل کنم.
4. Modern plastics can stand very high and very low temperatures.
4. پلاستیکهای مدرن میتوانند دماهای بسیار بالا و بسیار پایین را تحمل کنند.
to stand doing something
انجام کاری را تحمل کردن
She couldn't stand being kept waiting.
او نمیتوانست منتظر نگه داشته شدن را تحمل کند.
to stand somebody/something doing something
انجام کار توسط کسی/چیزی را تحمل کردن
How do you stand him being here constantly?
چطور پیوسته بودن او در اینجا را تحمل کنی؟
3
قرار داشتن
واقع بودن، بودن
مترادف و متضاد
be
be located
be situated
to stand + adv./prep.
(در جایی/حالتی/موقعیتی) قرار داشتن/بودن
1. An old oak tree once stood here.
1. یک درخت بلوط پیر زمانی آنجا قرار داشت.
2. Interest rates stand at 3%.
2. نرخهای بهره 3 درصد است.
3. The bus standing at platform 3 is for Kansas City.
3. اتوبوسی که در سکوی 3 قرار دارد، به مقصد شهر کانزاس است.
4. The castle stands on a hill.
4. آن قلعه روی تپهای قرار دارد.
5. The world record then stood at 6.59 meters.
5. رکورد جهانی آن زمان 6.59 متر بود.
to stand empty
خالی بودن
The house stood empty for a long time.
آن خانه برای مدتی طولانی خالی بود.
to stand to do something
در موقعیت/وضعیت انجام کاری قرار داستن/بودن
You stand to make a lot from this deal.
تو در موقعیتی قرار داری (که میتوانی) از این معامله کلی (پول) بهدست بیاوری.
4
قرار دادن
گذاشتن
مترادف و متضاد
put
set
to stand something/somebody + adv./prep.
چیزی/کسی را جایی قرار دادن
1. Don't stand the plant in direct sunlight.
1. آن گیاه را در نور مستقیم خورشید قرار نده.
2. I stood the little girl on a chair so that she could see.
2. من دختر کوچولو را روی صندلی قرار دادم تا او بتواند ببیند.
3. Stand the ladder up against the wall.
3. نردبان را (بهطور عمودی) کنار دیوار قرار بده.
5
کاندیدا شدن
نامزد شدن
مترادف و متضاد
run
to stand for/as something
برای/بهعنوان چیزی کاندیدا شدن
He stood for parliament.
او برای (عضویت در) مجلس کاندیدا شد.
6
بلند شدن
برخاستن، ایستادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایستادن
مترادف و متضاد
get up
rise
sit
sit down
1.Everyone please stand.
1. لطفاً همه بایستید [بلند شوید].
2.Everyone stood when the president came in.
2. وقتی که رئیسجمهور وارد شد، همه بلند شدند.
to stand up
از جا بلند شدن
1. I get dizzy if I stand up too quickly.
1. اگر زیادی سریع (از جایم) بلند شوم، سرگیجه میگیرم.
2. We stood up in order to get a better view.
2. ما بلند شدیم تا منظره بهتری داشته باشیم.
7
پابرجا ماندن (پیشنهاد، تصمیم و ...)
معتبر بودن
مترادف و متضاد
hold
remain in force
remain valid
1.My offer still stands.
1. پیشنهاد من هنوز پابرجا است.
2.The world record stood for 20 years.
2. رکورد جهانی برای 20 سال پابرجا ماند.
8
موضع (بهخصوصی) داشتن
نظر (بهخصوصی) داشتن
مترادف و متضاد
have a particular attitude
where one stand on something
کسی در رابطه با چیزی چه موضع (بهخصوصی) داشتن
1. Students should consider where they stand on this issue.
1. دانشجویان باید در نظر بگیرند که در رابطه با این مسئله چه موضعی دارند.
2. Where do you stand on private education?
2. در رابطه با آموزش [تحصیلات] خصوصی چه موضعی داری؟
9
ارتفاع داشتن
قد داشتن
to stand ... high
... ارتفاع داشتن
The tower stands 200 feet high.
این برج 60 فیت [60.96 متر] ارتفاع دارد.
to stand ... in tall
... قد داشتن
Sampson was a small man, standing 5 ft 4 in tall.
"سمپسون" مرد کوچکی بود، 5.4 فیت قد داشت.
[اسم]
stand
/stænd/
قابل شمارش
10
دکه
غرفه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
غرفه
مترادف و متضاد
booth
stall
a hot-dog stand
دکه هاتداگفروشی
He has a hot-dog stand.
او یک دکه هاتداگفروشی دارد.
11
جا
مترادف و متضاد
base
support
a magazine/umbrella/flower, etc. stand
یک جامجلهای/جاچتری/جاگلدانی (ایستاده) و ...
I bought her a flower stand for her birthday.
برای تولدش برای او یک جاگلدانی خریدم.
12
موضع
نظر، دیدگاه
مترادف و متضاد
attitude
opinion
stance
stand on something
موضع/دیدگاه در چیزی
He was criticized for his tough stand on immigration.
او برای موضع سختگیرانهاش در مهاجرت مورد انتقاد قرار گرفت.
13
دفاع
حمایت، مقاومت
مترادف و متضاد
defence
resistance
to take/make a stand on/for/against something
حمایت/دفاع از/علیه چیزی کردن/برای چیزی ایستادن
1. She was accused of not taking a stand on feminism or civil rights.
1. او به حمایت نکردن از فمینیسم یا حقوق مدنی متهم شد.
2. This was not the moment to make a stand for independence.
2. این زمان حمایت از استقلال نبود.
last stand
مقاومت آخر
It was the rebels' last stand.
آن مقاومت آخر شورشگران بود.
14
جایگاه شهود (دادگاه)
(the stand)
مترادف و متضاد
witness box
witness stand
to take the stand
به جایگاه شهود رفتن
1. He took the stand as the first witness.
1. او بهعنوان شاهد اول به جایگاه شهود رفت.
2. Sergeant Harris took the stand.
2. گروهبان "هریس" به جایگاه شهود رفت.
15
ایستگاه (بهویژه تاکسی)
مترادف و متضاد
rank
station
taxi stand
ایستگاه تاکسی
1. Is there a taxi stand here?
1. اینجا ایستگاه تاکسی هست؟
2. There's a taxi stand outside the terminal.
2. یک ایستگاه تاکسی بیرون ترمینال هست.
16
سکو (گوینده، گروه موسیقی یا ارکستر)
صحنه
مترادف و متضاد
platform
17
توقف
مترادف و متضاد
halt
stop
to draw to a stand
توقف کردن/متوقف شدن
The train drew to a stand.
قطار متوقف شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
stamp out
stamp
stalls
stallion
stall
stand back
stand by
stand for
stand in
stand out
کلمات نزدیک
stanch
stance
stan
stampede
stamp-pad
stand around
stand aside
stand back
stand by
stand down
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان