1 . ایستادن 2 . تحمل کردن 3 . قرار داشتن 4 . قرار دادن 5 . کاندیدا شدن 6 . بلند شدن 7 . پابرجا ماندن (پیشنهاد، تصمیم و ...) 8 . موضع (به‌خصوصی) داشتن 9 . ارتفاع داشتن 10 . دکه 11 . جا 12 . موضع 13 . دفاع 14 . جایگاه شهود (دادگاه) 15 . ایستگاه (به‌ویژه تاکسی) 16 . سکو (گوینده، گروه موسیقی یا ارکستر) 17 . توقف
[فعل]

to stand

/stænd/
فعل ناگذر
[گذشته: stood] [گذشته: stood] [گذشته کامل: stood]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ایستادن سرپا بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایستادن سر پا بودن
مترادف و متضاد be on one's feet lie sit
  • 1.Don't just stand there—do something!
    1. فقط [بیکار] آنجا نایست؛ کاری بکن!
  • 2.She was too weak to stand.
    2. او برای ایستادن بیش از حد ضعیف بود.
to stand still
بی‌حرکت ایستادن
  • Stand still and listen to me.
    بی‌حرکت بایست و به من گوش بده.
to stand on tiptoe/stand on one's toes
روی نوک پا ایستادن
  • If he stood on tiptoe, he could reach the shelf.
    اگر روی نوک پا می‌ایستاد، دستش می‌توانست به آن طبقه برسد.
to stand (somewhere) doing something
(جایی) ایستادن و کاری انجام دادن
  • 1. They just stood there laughing.
    1. آن‌ها فقط آنجا ایستادند و خندیدند.
  • 2. We stood watching the rain fall.
    2. ما ایستادیم و بارش باران را تماشا کردیم.
to stand back/aside
عقب/کنار ایستادن
  • She stood back to let him in.
    او عقب ایستاد تا اجازه دهد او وارد شود.
left standing
سرپا/پابرجا ماندن
  • After the earthquake, only a few houses were left standing.
    بعد از زلزله، فقط چندتا خانه سرپا ماندند [ویران نشدند].

2 تحمل کردن

informal
مترادف و متضاد bear tolerate withstand
to stand somebody/something
کسی/چیزی را تحمل کردن
  • 1. His heart won't stand the strain much longer.
    1. قلب او فشار را دیگر تحمل نخواهد کرد.
  • 2. I can't stand the sight of blood.
    2. نمی‌توانم دیدن خون را تحمل کنم.
  • 3. I can’t stand him.
    3. نمی‌توانم او را تحمل کنم.
  • 4. Modern plastics can stand very high and very low temperatures.
    4. پلاستیک‌های مدرن می‌توانند دماهای بسیار بالا و بسیار پایین را تحمل کنند.
to stand doing something
انجام کاری را تحمل کردن
  • She couldn't stand being kept waiting.
    او نمی‌توانست منتظر نگه داشته شدن را تحمل کند.
to stand somebody/something doing something
انجام کار توسط کسی/چیزی را تحمل کردن
  • How do you stand him being here constantly?
    چطور پیوسته بودن او در اینجا را تحمل کنی؟

3 قرار داشتن واقع بودن، بودن

مترادف و متضاد be be located be situated
to stand + adv./prep.
(در جایی/حالتی/موقعیتی) قرار داشتن/بودن
  • 1. An old oak tree once stood here.
    1. یک درخت بلوط پیر زمانی آنجا قرار داشت.
  • 2. Interest rates stand at 3%.
    2. نرخ‌های بهره 3 درصد است.
  • 3. The bus standing at platform 3 is for Kansas City.
    3. اتوبوسی که در سکوی 3 قرار دارد، به مقصد شهر کانزاس است.
  • 4. The castle stands on a hill.
    4. آن قلعه روی تپه‌ای قرار دارد.
  • 5. The world record then stood at 6.59 meters.
    5. رکورد جهانی آن زمان 6.59 متر بود.
to stand empty
خالی بودن
  • The house stood empty for a long time.
    آن خانه برای مدتی طولانی خالی بود.
to stand to do something
در موقعیت/وضعیت انجام کاری قرار داستن/بودن
  • You stand to make a lot from this deal.
    تو در موقعیتی قرار داری (که می‌توانی) از این معامله کلی (پول) به‌دست بیاوری.

4 قرار دادن گذاشتن

مترادف و متضاد put set
to stand something/somebody + adv./prep.
چیزی/کسی را جایی قرار دادن
  • 1. Don't stand the plant in direct sunlight.
    1. آن گیاه را در نور مستقیم خورشید قرار نده.
  • 2. I stood the little girl on a chair so that she could see.
    2. من دختر کوچولو را روی صندلی قرار دادم تا او بتواند ببیند.
  • 3. Stand the ladder up against the wall.
    3. نردبان را (به‌طور عمودی) کنار دیوار قرار بده.

5 کاندیدا شدن نامزد شدن

مترادف و متضاد run
to stand for/as something
برای/به‌عنوان چیزی کاندیدا شدن
  • He stood for parliament.
    او برای (عضویت در) مجلس کاندیدا شد.

6 بلند شدن برخاستن، ایستادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایستادن
مترادف و متضاد get up rise sit sit down
  • 1.Everyone please stand.
    1. لطفاً همه بایستید [بلند شوید].
  • 2.Everyone stood when the president came in.
    2. وقتی که رئیس‌جمهور وارد شد، همه بلند شدند.
to stand up
از جا بلند شدن
  • 1. I get dizzy if I stand up too quickly.
    1. اگر زیادی سریع (از جایم) بلند شوم، سرگیجه می‌گیرم.
  • 2. We stood up in order to get a better view.
    2. ما بلند شدیم تا منظره بهتری داشته باشیم.

7 پابرجا ماندن (پیشنهاد، تصمیم و ...) معتبر بودن

مترادف و متضاد hold remain in force remain valid
  • 1.My offer still stands.
    1. پیشنهاد من هنوز پابرجا است.
  • 2.The world record stood for 20 years.
    2. رکورد جهانی برای 20 سال پابرجا ماند.

8 موضع (به‌خصوصی) داشتن نظر (به‌خصوصی) داشتن

مترادف و متضاد have a particular attitude
where one stand on something
کسی در رابطه با چیزی چه موضع (به‌خصوصی) داشتن
  • 1. Students should consider where they stand on this issue.
    1. دانشجویان باید در نظر بگیرند که در رابطه با این مسئله چه موضعی دارند.
  • 2. Where do you stand on private education?
    2. در رابطه با آموزش [تحصیلات] خصوصی چه موضعی داری؟

9 ارتفاع داشتن قد داشتن

to stand ... high
... ارتفاع داشتن
  • The tower stands 200 feet high.
    این برج 60 فیت [60.96 متر] ارتفاع دارد.
to stand ... in tall
... قد داشتن
  • Sampson was a small man, standing 5 ft 4 in tall.
    "سمپسون" مرد کوچکی بود، 5.4 فیت قد داشت.
[اسم]

stand

/stænd/
قابل شمارش

10 دکه غرفه

معادل ها در دیکشنری فارسی: غرفه
مترادف و متضاد booth stall
a hot-dog stand
دکه هات‌داگ‌فروشی
  • He has a hot-dog stand.
    او یک دکه هات‌داگ‌فروشی دارد.

11 جا

مترادف و متضاد base support
a magazine/umbrella/flower, etc. stand
یک جامجله‌ای/جاچتری/جاگلدانی (ایستاده) و ...
  • I bought her a flower stand for her birthday.
    برای تولدش برای او یک جاگلدانی خریدم.

12 موضع نظر، دیدگاه

مترادف و متضاد attitude opinion stance
stand on something
موضع/دیدگاه در چیزی
  • He was criticized for his tough stand on immigration.
    او برای موضع سخت‌گیرانه‌اش در مهاجرت مورد انتقاد قرار گرفت.

13 دفاع حمایت، مقاومت

مترادف و متضاد defence resistance
to take/make a stand on/for/against something
حمایت/دفاع از/علیه چیزی کردن/برای چیزی ایستادن
  • 1. She was accused of not taking a stand on feminism or civil rights.
    1. او به حمایت نکردن از فمینیسم یا حقوق مدنی متهم شد.
  • 2. This was not the moment to make a stand for independence.
    2. این زمان حمایت از استقلال نبود.
last stand
مقاومت آخر
  • It was the rebels' last stand.
    آن مقاومت آخر شورشگران بود.

14 جایگاه شهود (دادگاه) (the stand)

مترادف و متضاد witness box witness stand
to take the stand
به جایگاه شهود رفتن
  • 1. He took the stand as the first witness.
    1. او به‌عنوان شاهد اول به جایگاه شهود رفت.
  • 2. Sergeant Harris took the stand.
    2. گروهبان "هریس" به جایگاه شهود رفت.

15 ایستگاه (به‌ویژه تاکسی)

مترادف و متضاد rank station
taxi stand
ایستگاه تاکسی
  • 1. Is there a taxi stand here?
    1. اینجا ایستگاه تاکسی هست؟
  • 2. There's a taxi stand outside the terminal.
    2. یک ایستگاه تاکسی بیرون ترمینال هست.

16 سکو (گوینده، گروه موسیقی یا ارکستر) صحنه

مترادف و متضاد platform

17 توقف

مترادف و متضاد halt stop
to draw to a stand
توقف کردن/متوقف شدن
  • The train drew to a stand.
    قطار متوقف شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان