خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شفاف
[صفت]
transparent
/trænˈspɛrənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more transparent]
[حالت عالی: most transparent]
1
شفاف
آشکار، واضح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زلال
شفاف
مترادف و متضاد
clear
obvious
see-through
unambiguous
ambiguous
obscure
opaque
1.Colonel Thomas is a man of transparent honesty and loyalty
1. سرهنگ "توماس" نمونهای از صداقت و وفاداری آشکار است.
2.The homicide was a transparent case of jealousy that got out of hand.
2. (آن) قتل نمونه واضحی از حسادت کنترل نشده بود.
3.Window glass is transparent.
3. شیشه پنجره شفاف است.
تصاویر
کلمات نزدیک
transparency
transnational
transmute
transmitter
transmit
transpire
transplant
transport
transportation
transpose
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان