[فعل]

to transmit

/trænzˈmɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: transmitted] [گذشته: transmitted] [گذشته کامل: transmitted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انتقال دادن (امواج رادیویی و ...) فرستادن، منتقل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منتقل کردن مخابره کردن فرستادن
formal
مترادف و متضاد carry disseminate transfer receive
  • 1.Garcia's message was transmitted to the appropriate people.
    1. پیام "گارسیا" به افراد مناسب انتقال داده شد.
  • 2.Our local radio station does not transmit broadcasts after midnight.
    2. ایستگاه رادیوی محلی ما بعد از نیمه شب نمی‌تواند برنامه (روی آنتن) بفرستد.
  • 3.Scientists can now transmit messages from space vessels to earth.
    3. دانشمندان اکنون می‌توانند پیام‌هایی را از سفینه‌های فضایی به زمین منتقل کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان