مترادف و متضاد
employment
job
labor
task
leisure
rest
1.What time do you finish work?
1.
تو چه زمانی کارت را تمام میکنی؟
to be out of work
بیکار بودن
1.
Many young people are out of work.
1.
بسیاری از جوانان بیکار هستند.
2.
She had been out of work for a year.
2.
یکسال میشد که او بیکار بود.
to be in work
شاغل بودن
They are in work.
آنها شاغل هستند.
to start work as ...
کار خود را بهعنوان ... شروع کردن
He started work as a security guard.
او کارش را بهعنوان نگهبان شروع کرد.
to find/get work
کار پیدا کردن/بهدست آوردن
1.
Has she got any work yet?
1.
آیا او شغلی پیدا کردهاست؟
2.
It is difficult to find work in the present economic climate.
2.
در شرایط اقتصادی کنونی کار پیداکردن دشوار است.
to look for a work
دنبال کار گشتن
I'm still looking for work.
من هنوز دارم دنبال کار میگردم.
to return to work
به سر کار برگشتن/دوباره کار را شروع کردن
She's planning to return to work once the children start school.
او قصد دارد وقتی بچهها مدرسه را شروع کنند، به سر کار برگردد.
line of work
حیطه/حوزه کاری
What line of work are you in?
حیطه شغلی شما چیست؟
full-time/part-time/unpaid/voluntary work
کار تماموقت/پارهوقت/بدون حقوق/داوطلبانه
Sometimes I do voluntary work.
گاهی اوقات، کار داوطلبانه انجام میدهم.
work to be done
کار برای انجام دادن
There is plenty of work to be done in the garden.
کار برای انجام دادن در باغ زیاد است.
to go to work
به سر کار رفتن
I go to work at 8 o'clock.
من ساعت هشت به سر کار میروم.
کاربرد واژه work به معنای کار و یا شغل
یکی از رایجترین معناهای واژه work "کار" و یا "شغل" است. کار عموما به معنای انجام عملی که نیازمند فعالیت فیزیکی و فکری باشد، است. ولی در اینجا به معنای انجام عملی (کاری یا شغلی) برای بهدست آوردن پول است. از دیگر معانی واژه work میتوان به "وظیفه، مشغله، کار، فعالیت"، "تلاش و کوشش" اشاره کرد. برای مثال:
"?Has she got any work yet" (آیا او شغلی پیدا کرده است؟)
".I have a lot of work to do" (من خیلی کار دارم.)
در این مثال کار به معنای "شغل" نیست بلکه معنای مشغله، کار و فعالیت میدهد.
2.
من تمام روز داشتم روی تکلیفم کار میکردم [تکالیفم را انجام میدادم].
to work for somebody/something
برای کسی/چیزی کار کردن
Mike works for a computer company.
"مایک" برای یک شرکت کامپیوتری کار میکند.
to work in something
در حیطه ... کار کردن
I've always worked in education.
من همیشه در حیطه آموزش کار کردهام.
to work as something/somebody
بهعنوان چیزی/کسی کار کردن
She worked as a nurse at the hospital.
او بهعنوان یک پرستار در بیمارستان کار کرد.
to work with somebody/something
با کسی/چیزی کار کردن
Do you enjoy working with children?
از کار کردن با بچهها لذت میبری؟
to work by electricity/gas ...
با برق/گاز و... کار کردن
It works by electricity.
آن با برق کار میکند.
to work in/with something
با چیزی کار کردن
1.
Leonardo da Vinci worked in oils.
1.
لئوناردو داوینچی با رنگ روغن کار میکرد.
2.
My grandfather was a craftsman who worked with wool.
2.
پدربزرگم، صنعتکاری بود که با پشم کار میکرد.
کاربرد واژه work به معنای کار کردن
واژه work در اینجا فعل و به معنای کار کردن است. کار عموما به معنای انجام عملی که نیازمند فعالیت فیزیکی و فکری باشد، است. کار کردن در واقع به مفهوم کار و یا شغل داشتن نیز اشاره میکند. مثلا:
".My parents work" (پدر و مادرم کار میکنند.)
کار کردن میتواند به یک دستگاه و یا ماشین نیز اشاره داشته باشد. مانند:
".The phone isn't working" (تلفن کار نمیکند).
در این مثال منظور این است که تلفن خراب است.
4
موثر واقع شدن
عمل کردن، اثر داشتن، جواب دادن
مترادف و متضاد
carry out
function
perform
run
fail
stop
1.Her plan to increase sales worked.
1.
برنامه او برای افزایش فروش موثر واقع شد.
2.The pills will start to work in a few minutes.
2.
قرصها تا چند دقیقه دیگر شروع به جواب دادن میکنند.
to work on somebody/something
روی کسی/چیزی اثر داشتن
His charm doesn't work on me.
جذبه او روی من اثر ندارد.
to work against somebody
تاثیر منفی برای کسی داشتن
Your age can work against you in this job.
سن شما میتواند در این کار برای شما تاثیر منفی داشته باشد.
to work in somebody’s favor
تاثیر مثبت داشتن
Speaking Italian should work in his favor.
ایتالیایی صحبت کردن احتمالا برای او تاثیر مثبت خواهد داشت.
کاربرد واژه work به معنای موثر واقع شدن و یا عمل کردن
واژه work در اینجا به معنای دادن نتیجه یا اثر دلخواه، عمل کردن و جواب دادن است.
5
تلاش کردن
مترادف و متضاد
make an effort
try
1.You will need to work hard if you want to pass the exam.
1.
اگر میخواهی در امتحان قبول شوی، باید سخت تلاش کنی.
to work yourself/somebody + adv./prep.
از خود/کسی کار کشیدن
She works herself too hard.
او بیش از حد از خود کار میکشد [او خیلی کار میکند].