1 . مدیریت کردن 2 . موفق شدن 3 . از پس (چیزی یا کسی) برآمدن
[فعل]

to manage

/ˈmænɪdʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: managed] [گذشته: managed] [گذشته کامل: managed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مدیریت کردن گرداندن، اداره کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اداره کردن تمشیت دادن گرداندن
مترادف و متضاد be in charge of control direct run
to manage something
چیزی را مدیریت کردن
  • 1. to manage a department/project
    1. مدیریت کردن یک بخش/پروژه
  • 2. to manage a factory/bank/hotel/soccer team
    2. اداره کردن یک کارخانه/بانک/هتل/تیم فوتبال
to manage somebody
کسی را مدیریت کردن

2 موفق شدن توانستن

مترادف و متضاد accomplish achieve do succeed in
to manage to do something
موفق شدن در انجام کاری
  • Did you manage to get any bread?
    موفق شدی نان بگیری [بخری]؟

3 از پس (چیزی یا کسی) برآمدن ساختن (با وضع و...)، گذراندن

to manage with/without somebody/something
با/بدون کسی/چیزی از پس چیزی برآمدن
  • How do you manage without a car?
    بدون ماشین چطور از پس کارهایت برمی‌آیی؟
to manage on something
با چیزی ساختن
  • He has to manage on less than £100 a week.
    او مجبور است با هفته‌ای کمتر از 100 پوند بسازد [روزگار بگذراند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان