1 . کت‌شلوار 2 . خال (بازی ورق) 3 . دادخواست 4 . لباس (برای فعالیتی به‌خصوص) 5 . آدم کت‌شلواری (اشاره به مدیران و صاحبان کسب‌وکار رسمی) 6 . مناسب بودن 7 . آمدن (لباس به فرد)
[اسم]

suit

/suːt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کت‌شلوار

معادل ها در دیکشنری فارسی: کت و شلوار
  • 1.They won't let you into the restaurant without a suit and tie.
    1. بدون کت‌شلوار و کراوات به شما اجازه ورود به آن رستوران نمی‌دهند.
to wear a suit
کت‌شلوار پوشیدن
  • 1. All the businessmen were wearing pinstripe suits.
    1. همه بازاری‌ها [تاجران] کت‌شلوارهای راه‌راه پوشیده بودند.
  • 2. She wore a dark blue suit.
    2. او یک کت‌شلوار آبی تیره پوشید.
to be dressed in a suit
کت‌شلوار به تن داشتن [پوشیدن]
  • He is dressed in a formal black suit.
    او یک کت‌شلوار مشکی رسمی به تن دارد.

2 خال (بازی ورق)

  • 1.The suits are called hearts, clubs, diamonds and spades.
    1. به خال‌های ورق؛ دل، خاج، خشت و پیک گفته ‌می‌شود.

3 دادخواست دعوی قضایی، درخواست، دادخواهی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقامه دعوی دادخواست شکایت
مترادف و متضاد lawsuit legal action
to file/bring a suit against somebody
دادخواهی کردن/دادخواست دادن [طرح دعوی کردن] علیه کسی
  • Johnson has filed suit against her.
    "جانسون" علیه او دادخواهی کرد [طرح دعوی کرد].
a divorce suit
درخواست طلاق
  • The judge dismissed their divorce suit.
    قاضی درخواست طلاق آن‌ها را رد کرد.

4 لباس (برای فعالیتی به‌خصوص) ست لباس، دست لباس

مترادف و متضاد attire costume set of clothes
a diving/jogging, etc. suit
لباس غواصی/دو و ...
  • 1. I need a new diving suit.
    1. من به (یک دست) لباس غواصی جدید نیاز دارم.
  • 2. She got into her old pink jogging suit and her sneakers.
    2. او لباس دوی قدیمی صورتی و کتانی‌هایش را پوشید.

5 آدم کت‌شلواری (اشاره به مدیران و صاحبان کسب‌وکار رسمی) مدیر

مترادف و متضاد businessman businesswoman executive
  • 1.We can leave the detailed negotiations to the suits.
    1. می‌توانیم مذاکرات پرجزئیات [مفصل] را بر عهده مدیران بگذاریم.
[فعل]

to suit

/suːt/
فعل گذرا
[گذشته: suited] [گذشته: suited] [گذشته کامل: suited]

6 مناسب بودن بهتر بودن، خوب بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مناسب بودن
مترادف و متضاد be convenient for be suitable for
to suit someone/something
برای کسی/چیزی مناسب [خوب] بودن
  • 1. "How about eight o'clock outside the cinema?" "That suits me."
    1. «ساعت هشت بیرون سینما چطور است؟» «برای من خوب است.»
  • 2. He can be very helpful, but only when it suits him.
    2. او می‌تواند خیلی کمک‌کننده [مفید] باشد، اما تنها زمانی که برایش خوب باشد.
  • 3. The city lifestyle seems to suit her - she's certainly looking very well.
    3. سبک زندگی شهری ظاهراً برای او مناسب است؛ او واقعاً خیلی خوب به نظر می‌رسد.
it suits someone to do something
مناسب بودن انجام کاری توسط کسی
  • It suits me to start work at a later time.
    برای من مناسب است که دیرتر شروع به کار کنم.
to suit all tastes
مناسب همه سلایق بودن
  • A variety of dishes were available to suit all tastes.
    تنوعی از غذاها دردسترس [موجود] بودند تا مناسب همه سلایق باشد.
to suit someone fine/best
برای کسی خوب/بهتر(ین) بودن
  • 1. Either steak or chicken would suit me fine.
    1. استیک یا مرغ برای من خوب است [فرقی ندارد].
  • 2. We could go now or this afternoon - whatever time suits you best.
    2. ما می‌توانیم الان یا امروز بعدازظهر برویم؛ هر زمانی که برای تو بهتر(ین) است.
to suit someone's needs
مناسب نیازهای کسی بودن
  • 1. Customers will be offered solutions that best suit their needs.
    1. به مشتریان راه‌حل‌هایی پیشنهاد می‌شود که به بهترین نحو مناسب نیازهایشان باشد.
  • 2. Whatever your reason for borrowing, we have the loan that suits your needs.
    2. دلیل‌تان برای وام گرفتن هر چه که باشد، ما وامی که مناسب نیازهای شما باشد را داریم.
Suit yourself!
هر جور که راحتی!
  • 1. ‘I think I'll stay in this evening.’ ‘Suit yourself!’
    1. «فکر کنم امشب خانه بمانم.» «هر جور که راحتی!»
  • 2. ‘I'm not going to help you.’ ‘Suit yourself.’
    2. «به تو کمک نخواهم کرد.» «هر جور که راحتی!»

7 آمدن (لباس به فرد)

معادل ها در دیکشنری فارسی: آمدن
مترادف و متضاد look attractive on look good on look right on
to suit somebody
به کسی آمدن
  • 1. Jill’s new hairstyle doesn’t really suit her.
    1. مدل موی جدید "جیل" اصلاً به او نمی‌آید.
  • 2. Short skirts don't really suit me.
    2. دامن‌های کوتاه واقعاً به من نمی‌آیند.
  • 3. You should wear more red - it suits you.
    3. باید بیشتر قرمز بپوشی؛ به تو می‌آید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان