[فعل]

to clatter

/ˈklætər/
فعل ناگذر
[گذشته: clattered] [گذشته: clattered] [گذشته کامل: clattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلق‌تلق کردن

مترادف و متضاد clang rattle
  • 1.The dishes clattered in the cupboard when he slammed the door.
    1. ظروف در کابینت تلق‌تلق کردند، وقتی که او درب را کوبید.
[اسم]

clatter

/ˈklætər/
قابل شمارش

2 صدای تلق تلق

  • 1.the clatter of horses’ hoofs
    1. صدای تلق تلق سم [پای] اسب ها
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان