[اسم]

curse

/kɜrs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فحش دشنام

معادل ها در دیکشنری فارسی: دشنام فحش سقط ناسزا
مترادف و متضاد swear word
  • 1.That woman knows so many curses.
    1. آن زن، فحش‌های بسیار زیادی می‌داند [بلد است].

2 نفرین

معادل ها در دیکشنری فارسی: نفرین لعنت
  • 1.The family seemed to be under a curse.
    1. به نظر می‌رسید آن خانواده نفرین شده باشد.
[فعل]

to curse

/kɜrs/
فعل ناگذر
[گذشته: cursed] [گذشته: cursed] [گذشته کامل: cursed]

3 فحش دادن دشنام دادن، ناسزا گفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دشنام دادن فحش دادن
مترادف و متضاد swear
  • 1.My girlfriend curses more than me.
    1. دوست دخترم از من بیشتر فحش می‌دهد.

4 نفرین کردن (با سحر و جادو)

معادل ها در دیکشنری فارسی: نفرین کردن لعنت کردن
  • 1.The whole village had been cursed by a witch.
    1. کل (مردم) روستا توسط یک جادوگر نفرین شده بود.

5 لعنت فرستادن

  • 1.He cursed himself for his stupidity.
    1. او به خاطر حماقتش به خودش لعنت فرستاد.
  • 2.She cursed her bad luck.
    2. او به شانس بدش لعنت فرستاد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان