[صفت]

cursory

/ˈkɜːrsəri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more cursory] [حالت عالی: most cursory]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرسری با عجله، هول هولکی

معادل ها در دیکشنری فارسی: سرسری
مترادف و متضاد brief hasty perfunctory thorough
  • 1.a cursory examination
    1. بازرسی با عجله
  • 2.He gave the report a rather cursory look.
    2. او نگاهی سرسری به گزارش انداخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان