[اسم]

free time

/fri taɪm/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وقت آزاد اوقات فراغت

معادل ها در دیکشنری فارسی: وقت آزاد اوقات فراغت فرصت
  • 1.I try to make the best of my free time.
    1. تلاش می‌کنم که از وقت آزادم بهترین استفاده را ببرم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان