Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کلاس
2 . نمره
3 . رتبه
4 . نمره دادن
5 . دستهبندی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
grade
/greɪd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کلاس
مقطع تحصیلی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دانشپایه
مترادف و متضاد
class
school group
year
to be in first/second/third ... grade
کلاس اول/دوم/سوم و... بودن
Jackie is in the sixth grade.
"جکی" کلاس ششم است.
2
نمره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نمره
مترادف و متضاد
mark
score
to get good/bad grade
نمره خوب/بد گرفتن
1. She got good grades on her exams.
1. او در امتحاناتش نمرات خوبی گرفت.
2. Steve never studies, but he always gets good grades.
2. "استیو" هیچوقت درس نمیخواند، ولی همیشه نمرههای خوبی میگیرد.
3
رتبه
سطح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رتبه
کلاس
مترادف و متضاد
level
1.I applied for a position a grade higher than my current job.
1. برای جایگاهی (شغلی)، یک رتبه بالاتر از کار کنونیام درخواست دادم.
high/low grade
سطح بالا/پایین
All the materials used were of the highest grade.
همه مواد استفادهشده از بالاترین سطح (کیفیت) برخوردار بودند.
[فعل]
to grade
/greɪd/
فعل گذرا
[گذشته: graded]
[گذشته: graded]
[گذشته کامل: graded]
صرف فعل
4
نمره دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نمره دادن
to grade somebody/something
به کسی/چیزی نمره دادن
I spent all weekend grading papers.
من تمام هفته را صرف نمره دادن برگههای امتحانی کردم.
to grade somebody/something + noun
به کسی/چیزی نمره ... دادن
The best students are graded A.
بهترین دانشجوها نمره عالی میگیرند.
5
دستهبندی کردن
طبقهبندی کردن، رتبهبندی کردن، درجهبندی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درجهبندی کردن
مترادف و متضاد
sort
to grade something/somebody (by/according to something)
چیزی/کسی را (بر اساس چیزی) دستهبندی کردن
The eggs are graded by size.
تخم مرغها براساس اندازه دستهبندی شدهاند.
to grade something/somebody from… to…
چیزی/کسی را از ... به ... دستهبندی کردن
Eggs are graded from small to extra large.
تخممرغها از کوچک به خیلی بزرگ دستهبندی شدهاند.
to grade something (as) something
چیزی را (به عنوان) چیزی رتبهبندی کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
gradation
graciously
gracious
graceless
gracefully
grade an assignment
grade point average
grade school
graded
grader
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان