[اسم]

graft

/ɡræft/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رشوه باج، زیرمیزی

معادل ها در دیکشنری فارسی: رشوه رشوه‌خواری

2 پیوند

a skin graft
پیوند پوست

3 رشوه‌خواری

  • 1.He promised an end to graft and corruption in public life.
    1. او قول داد به رشوه‌خواری و فساد در زندگی ملت پایان بخشد.
[فعل]

to graft

/ɡræft/
فعل گذرا
[گذشته: grafted] [گذشته: grafted] [گذشته کامل: grafted]

4 پیوند زدن (پوست، استخوان و...)

  • 1.New skin had to be grafted on from his back.
    1. پوست جدیدی باید از پشتش پیوند زده می‌شد.
newly grafted tissue
بافت تازه پیوند زده شده

5 تلفیق کردن آمیختن، به هم پیوستن

  • 1.Old values have been grafted on to a new economic class.
    1. ارزش‌های قدیمی با یک طبقه اقتصادی جدید آمیخته شده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان