[اسم]

journey

/ˈdʒɜr.ni/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سفر

معادل ها در دیکشنری فارسی: سفر مسافرت
  • 1.It's a four-hour journey from New York City to Boston by car.
    1. از نیویورک تا بوستون، با اتومبیل، سفری چهار ساعته است.
cross-country journey
سفری از یک سوی کشور به سوی دیگر آن
[فعل]

to journey

/ˈdʒɜr.ni/
فعل ناگذر
[گذشته: journeyed] [گذشته: journeyed] [گذشته کامل: journeyed]

2 مسافرت کردن سفر کردن، در سفر بودن

formal
  • 1.They journeyed for seven long months.
    1. آنها هفت ماه تمام در سفر بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان